سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مسافری از آسمان - حرم دل

  •   مسافری از آسمان
  • مسافری از آسمان هفتم

    ویژه نامه شهادت امام حسن عسکری علیه السلام

     

    نزدیکی‏های ظهر بود . مردهای قبیله دوان دوان از راه می‏رسیدند . بعضی‏ها با اسب، بعضی‏ها با شتر، خیلیها هم با پای پیاده. سرانجام بیشتر آنها پشت کوه سنگی، پای چشمه‏ی کوچکی جمع شدند. آنها برای گوش کردن به صحبت ریش سفید قبیله‏شان - ابوجعفر - به آن‏جا آمده بودند . ابوجعفر به آن‏ها گفته بود که برای گفتن حرف‏های مهمش، بهترین راه این است که پشت کوه سنگی که در نزدیکی‏های بادیه‏شان بود، جمع بشوند . هم جای امنی بود، هم پای ماموران (1) خلیفه به آنجا نمی‏رسید .

    وقتی همه آمدند، نوبت ‏به صحبتهای ابوجعفر رسید. او به تازگی از سفرسامراء بازگشته بود. دوستان هم‏قبیله‏ای‏اش چشم به دهان او دوخته بودند. آنها مشتاق بودند که بدانند امام عسکری علیه السلام چه کسی را به عنوان جانشین خود معرفی کرده است. ابوجعفر به همه خوش‏آمد گفت. بعد، دیدارش از سامراء را تعریف کرد.

    - ما چهل نفر از شیعیان خاص امام عسکری علیه السلام بودیم که مخفیانه وارد سامرا شدیم و به صورت جداگانه به خانه‏ی ایشان رفتیم. امام عسکری علیه السلام به گرمی از ما پذیرایی کرد . ما هنوز با حیرت منتظر صحبت‏هایش بودیم . هرکس چیزی می‏گفت: سؤالی مهم، دایم در ذهن من بود. مثل همه فکر می‏کردم که راستی امام عسکری که فرزندی ندارد، پس اگر خدای ناکرده برایش اتفاقی بیفتد و یا ماموران حاکم او را به شهادت برسانند، چه کسی امام خواهد بود! بالاخره عثمان بن سعید از میان ما برخاست و پرسید: ای فرزند رسول خدا! می‏خواستم از سوی جمع، سؤالی از شما بپرسم . سؤالی که برای ما خیلی مهم است!

    امام عسکری ( علیه السلام) لبخندزنان از جای خود برخاست و نگذاشت، او به حرف خود ادامه بدهد . ما تعجب کردیم، چون حضرت فوری گفت: هیچ‏کس از این‏جا بیرون نرود!

    همه در گوش هم پچ پچ کردیم.

    - آخر چرا!؟

    - چه شده است، امام چه می‏خواهد بگوید؟

    - لابد می‏خواهد راز مهمی را برای ما آشکار کند!

    آری همین‏طور بود . امام عسکری ( علیه السلام) گفت: آیا می‏خواهید به شما بگویم که برای چه به این‏جا آمده‏اید؟

    همگی‏مان گفتیم: آری ای پسر رسول خدا.

    گفت: شما چهل نفر آمده‏اید که درباره‏ی جانشین بعد از من سؤال کنید!

    همه‏ی ما با حیرت گفتیم: همین‏طور است، ما برای گرفتن پاسخ این سؤال مهم به نزد شما آمده‏ایم.

    امام پرده‏ی پشت‏سرخود را کنار زد . همه‏ی ما گردن کشیدیم . دوباره پچ پچ ما بالارفت . ناگهان پسرکی از آن‏جا به نزد امام آمد . کوچک بود و زیبا . چشم‏های جذاب و گونه‏های سفید و لطیف داشت . با آن که سن کمی داشت، اما آرام بود و با وقار.

    یکی از میان ما گفت: یعنی او ...

    و بقیه گفتند: بگذار خود امام بگوید!

    امام عسکری ( علیه السلام) گفت: این کودک بعد از من امام و خلیفه‏ی شماست . از او اطاعت کنید و بعد از من متفرق نشوید که اگر این گونه شد به هلاکت افتید . شما از این پس این کودک را دیگر نخواهید دید، (2) پس در کارهای خود به عثمان بن سعید مراجعه خواهید کرد . از آن‏چه او می‏گوید، اطاعت کنید و سخنش را بشنوید ...

    در آن لحظه گویی دهان همه‏ی ما برای حرف زدن باز نمی‏شود . همگی‏مان غرق در سیمای نورانی پسر شده بودیم .

    ناگهان پیرمردی پرسید: ای مولای ما، اسم فرزند عزیزتان چیست؟

    امام با خوش‏رویی پاسخ داد: اسم او مهدی است. او امام زمان شماست!

    همه با خوشحالی برخاستیم و به امام عسکری علیه السلام و مهدی (عج) تبریک گفتیم. مهدی (عج) خیلی زود از اتاق بیرون رفت و ما دیگر او را ندیدیم و سرانجام به همراه عثمان بن سعید (3) که فقیه بزرگی بود، با امام‏عسکری علیه السلام خداحافظی کردیم ...

    صحبتهای ابوجعفر به این‏جا که رسید. برخاست و بلند گفت: «اکنون پس از امام عسکری علیه السلام، جانشین او امام مهدی (عج) ست. یادتان باشد، او خلیفه‏ی حقیقی خداوند است . او مسافری است که از آسمان به میان ما آمده!»

    مردان قبیله هم‏صدا و خوشحال، اسم مهدی را تکرار کردند. سپس با هم گفتند: «مهدی، امام عزیز ماست!»

    ابوجعفر که خوشحال شده بود، به چند غلام جوان اشاره کرد که میوه و شربتی ‏بیاورند. آنها زود دست ‏به کارشدند. ناگهان آواز چند بلبل کوهی که بر شاخه‏ی درخت‏های کنار چشمه نشسته بودند، همه را غرق در شوق کرد



  • نویسنده: شاید یک منتظر(پنج شنبه 87/12/15 ساعت 4:40 عصر)
  •  ( )  پیام از منتظران مهدی

     

     


  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • رئیسمان را زندانی کرده ایم(آیت ا.. بهجت)
    بهار سبز زندگی....
    به یاد آن شب نورانی2
    به یاد آن شب نورانی 1
    مفاسد آخرالزمان
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •  
  •  شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ
  •  
  • استخاره


  •  
    وضعیت آب و هوا
  •  گنجینه تصاویر

  •  ارسال کارت پستال

  •  مداحی و مولودی

  •  نواهای مخصوص امام زمان


  • کل قدوم سبز : 218907
    قدوم سبز امروز : 12
    قدوم سبز دیروز : 8


      پیوندهای روزانه


  • زیارت امام رضا(ع) از راه دور [152]
    دفتر توسعه وبلاگ های دینی [95]
    تصاویر زنده و مستقیم از کربلا [124]
    شبکه اطلاع رسانی امام مهدی (عج) [105]
    مسجد جمکران [79]
    قائم (عج) [68]
    امام مهدی [72]
    سایت محبان مهدی [199]
    [آرشیو(8)]

     

     فهرست موضوعی یادداشت ها
    مناجات[28] . مهدویت[24] . دل نوشته[23] . گوناگون[22] . آیت الله بهجت . رهپویان شهیدان سالگرد . سالگرد یادبود شهدای رهپویان وصال شیراز .

     

      مطالب بایگانی شده
    این قافله عمر عجب می گذرد
    قدیمیا
    پاییز 1386
    تابستان 1386
    آرشیو

      موضوعات وبلاگ من

     

      درباره من
     
    نام من سرباز کوی عترت است ، دوره آموزشی ام هیئت است . پــادگــانم چــادری شــد وصــله دار ، سر درش عکس علی با ذوالفقار . ارتش حیــدر محــل خدمتم ، بهر جانبازی پی هر فرصتم . نقش سردوشی من یا فاطمه است ، قمقمه ام پر ز آب علقمه است . رنــگ پیراهــن نه رنــگ خاکــی است ، زینب آن را دوخته پس مشکی است . اسـم رمز حمله ام یاس علــی ، افسر مافوقم عباس علی (ع)
     

    مسافری از آسمان - حرم دل

    لوگوی وبلاگ من
    مسافری از آسمان - حرم دل

    اشتراک در خبرنامه

     

     

    لینک دوستان من
    آقاشیر
    دنیای من پر از عکس و حرف نگفته
    یادداشتهای من
    حرم دل
    دوزخیان زمین
    مکتب خانه
    زیر خیمه
    خلوت تنهایی
    اوریا
    جوان ایرانی
    نـو ر و ز
    کلبه احزان
    علقمه
    هر کی به هر جا رسید با دلش رسید

     لوگوی دوستان من