الآن آقامون کجاست؟ آره ماها نمی دونیم
چون دعای فرجو براش دروغین می خونیم...
سه نفر دیگه نوبت من بود که نون بگیرم. توی افکارم غلت می خوردم:
((آقا جان! یعنی ما هم می میریم و تو رو نمی بینیم؟ یعنی ما فقط باید طعم چشم به راه موندن رو بچشیم؟ همین؟؟ یعنی ما هم باید مثل بقیه بمیریم؟ نه آقاجان، اینکه شد حالگیری... می خوای حالمونو اینطوری بگیری؟ چرا نمی آیی؟ چرا؟؟ ....چته علی؟ هی میگی آقا بیا، برا چی؟ دوست داری آقا بیاد که چی بشه؟؟ می خوای مریضاتو شفا بده؟؟ میخوای توی درسات کمکت کنه؟ می خوای مشکلات زندگیت رو واست حل کنه؟ می خوای عدالت رو برقرار کنه؟ فقط همین؟؟ قربونت برم آقا علی! اینا که شد واسه دل خودت، نه ارباب...،نه! خدایا من آقارو واسه این چیزا نمی خوام. پس علی! واسه چی میخوای؟؟
-خدایا .....یک کلام: می خوام منو به درجات عالی معنویت برسونه. من آقا رو واسه این میخوام....
-خوب فدات بشم بازم که زدی توی رگ خودخواهی....اومدیم همه اینا شد و گرفت...بعدش که چی؟؟ بازم که دل آقا که خونه...))
-پس خدایا واسه چی آقارو میخوام؟؟؟یعنی تا حالا همش واسه خودم بود؟؟ چقدر خودخواهم....چقدر.....پس یعنی من به آرزوم که رسیدم، اونوقت آقا هرچی توی غیبت بمونه، عیب نداره؟؟؟از آقا بهشتو می خواستم که.....اشتباه نکن علی! بهشت هم واسه دل خودته....))
از خودم خجالت می کشیدم و از آقا.یعنی یکی این وسط نیست که دلش واسه خود آقا بسوزه؟؟ توی فکر خود آقا باشه؟؟؟نه! آقاجان نیا فعلاً! میخوای بیایی چیکار؟؟ نکنه بیایی و ما هنوز اندر خم یک کوچه باشیم! می خوای بیایی و من و امثال من تنهات بزاریم؟؟....آهای علی ! کجارو میخوای بگیری؟ تو اولین دعا برای فرج که دعا کردی، آقا هم واسه همه مشکلاتت دعا میکنه...(فاکثروالدعا بتعجیل الفرج فان ذلک فرجکم)..آقا جان! ما به فکر خودمونیم....حق داری نیایی...هرکسی واسه یه چیز تورو میخواد و من ....من دیگه حالا می دونم که باید تورو به خاطر خودت بخوام...حالا دیگه با اطمینان میگم: آقاجان بیا!بیا...بیا....
هوووووووووووووووی! آقا! نون ها تو جمع کن دیگه....صدای پیرمرد بود. نون ها رو جمع میکردم و همراهش افکارمو.....برگشتن غروب شده بود....غروب پنج شنبه.....یعنی آقا فردا میاد؟؟؟؟....
( ) پیام از منتظران مهدی |
هر جمعه به جاده آبی نگاه می کنم و در انتظار قاصدکی می نشینم که قرار است خبر گامهای تو را برای من بیاورد، گامهای استوار و دستهای سبزت را. اگر بیایی، چشمهایم را سنگفرش راهت خواهم کرد. تو می آیی و در هر قدم، شاخه ای از عاطفه خواهی کاشت و قاصدکی را آزاد خواهی کرد. تو می آیی و روی هر درخت پر شکوه لانه ای از امید برای کبوتران غریب خواهی ساخت. صدای تو، بغض فضا را می شکافد. فضای مه آلودی که قلب چکاوکها را از هر شاخه درختش آویزان کرده اند. تو با دستهایت بر قلبهای شقایق ها رنگ سبز امید خواهی زد و با رنگ پر معنای دریا خواهی نوشت:" به نام خدای امیدها"!
تو می آیی در حالی که دستهایت پر از گلهای نرگس است. تو دل سرد یکایک ما را با نواهای گرمت آفتابی می کنی و کعبه عشق را در آنها بنا خواهی کرد. دست نوازش بر سر میخک هایی خواهی کشید که باد کمرشان را خم کرده است. تو حتی بر قلب کاکتوسها هم رنگ مهربانی خواهی زد. تو می آیی و با آمدنت خون طراوت و زندگی در رگهای صبح جریان پیدا خواهد کرد... تو می آیی ای پسر فاطمه ، یوسف زهرا یا مهدی. به امید آن روز!
( ) پیام از منتظران مهدی |
کل قدوم سبز : 222147
قدوم سبز امروز : 6
قدوم سبز دیروز : 4
پیوندهای روزانه
فهرست موضوعی یادداشت ها مناجات[28] . مهدویت[24] . دل نوشته[23] . گوناگون[22] . آیت الله بهجت . رهپویان شهیدان سالگرد . سالگرد یادبود شهدای رهپویان وصال شیراز .
مطالب بایگانی شده
این قافله عمر عجب می گذرد
قدیمیا
پاییز 1386
تابستان 1386
آرشیو
موضوعات وبلاگ من
درباره من
اشتراک در خبرنامه
لینک دوستان من
آقاشیر
دنیای من پر از عکس و حرف نگفته
یادداشتهای من
حرم دل
دوزخیان زمین
مکتب خانه
زیر خیمه
خلوت تنهایی
اوریا
جوان ایرانی
نـو ر و ز
کلبه احزان
علقمه
هر کی به هر جا رسید با دلش رسید
لوگوی دوستان من