سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آرشیو - حرم دل

  •   شکوه نوروز افغانستان
  • باشکوه‌ترین مراسم نوروزی در شهر مزارشریف ولایت بلخ برگزار می‌شود. برپایی جشن باستانی گلسرخ به درازای تاریخ بلخ باستان قدمت دارد. این جشن را میله گلسرخ نام نهاده‌اند؛ زیرا دشتهای بلخ در این فصل غرق گلسرخ می‌شود. دشت و دمن‌، کوهها و تپه‌ها، کشتزارها و باغها و حتی در و دیوار و بام خانه‌ها را گلهای سرخ شقایق دربرمیگیرد

    مزار شریف، مرکز برگزاری جشن گل سرخ‌ است‌ که همه‌ساله با برافراشتن علم مبارک زیارت سخی شاه اولیا، آیینهای نوروزی آغاز میشود. گفتنی است هزاران نفر از سراسر افغانستان برای شرکت در این آیین ملی و دینی، خود را به مزار شریف می‌رسانند. به همین دلیل، شهریان مزار در ماه‌ حوت، مهمانخانه‌ها، مسافرخانه‌ها، هتلها، رستورانها و چایخانه‌ها را برای استقبال از مهمانان آماده می‌کنند. پارک روضه‌، جاده‌ها و ساختمانهای پیرامون آن تزیین و چراغان می‌شود.

    در شب سال نو هزاران زن و مرد، پیر و جوان‌، کودک و بزرگ در پارک روضه زیارت سخی جمع می‌شوند و شب را با خوشی و شادمانی بیصبرانه در انتظار ورود نوروز و برافراشتن علم مبارک شاه اولیا به پایان می‌رسانند. ساعت 9 صبح نوروز، علم مبارک مزارشاه اولیا، در حالی که با تکه سبز جدید پوشیده شده‌ است‌، در مراسم رسمی و در میان شور و هیجان هزاران نفر برافراشته می‌شود. با بلند شدن بیرق‌، موزیک احترام نواخته میشود و توپهایی به رسم احترام شلیک می‌گردد. خیل انبوهی از کبوتران سپیدبال زیارت سخی نیز در فضای نیلگون آرامگاه پرشکوه شاه اولیا و بر فراز شهر مزار شریف به پرواز درمی‌آیند. گاهی رییس دولت یا یکی از مقامهای بلندپایه حکومت یا استاندار بلخ در مراسم حاضر میشوند. پس از سخنرانی و منقبتخوانی و دعای شکر، مسابقه سنتی بزکشی در دشت شادیان برگزار می‌شود و تیم برنده در مراسمی شکوهمند، جام قهرمانی را به دست می‌آورد.

    زنان و مردان‌، کودکان و جوانان و سالمندان با سینی‌های هفتمیوه و غذاهای گوناگون در دست و لباسهای تازه و رنگارنگ بر تن، در آغوش طبیعت و سبزه‌ها به جشن و شادمانی می‌پردازند. آنان سفره‌های مشترک پهن می‌کنند و غذاهای خویش را مشترک می‌سازند. البته پیش از صرف غذا به همدیگر شادباش میگوی ودعای شکر به جا میآورند.

    در روز نوروز بسیاری از بیماران بیدرمان از گوشه و کنار افغانستان و حتی کشورهای همسایه‌، به امید شفایابی به شهر مزار شریف و زیارت شاه مردان رو می‌آورند و در پای علم مبارک جا می‌گیرند. بسیار دیده شده است که آنان شفا گرفته و آنگاه با احساس نیروی روحی تازهای، به مقصد خویش برگشتهاند.

    با برافراشته شدن علم مبارک مزار سخی در روز نوروز، جشن گلسرخ تا چهل روز ادامه می‌یابد و در روز چهلم، علم مبارک پایین می‌شود

     

    هنگام تحویل سال:

    بخوان دعای فرج را به خدا دعا اثر دارد

    دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد

    بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا

    زپشت پرده غیبت به ما نظر دارد

    دوستان هنگام تحویل سال دعا برای فرج آقا امام زمان یادتون نره

    دعا کنید برای نصرت و ژیروزی و نجات همه مسلمانان خصوصاً شیعیان مظلوم افغانستان، پاکستان، هند، عراق، بحرین، عربستان و....

    دعا کنید برای ریشه کنی تمامی مزدوران و مستکبران

    دعا کنید برای سربلندی اسلام و شیعه در جهان

    دعا کنید برای شفای همه مریض ها

    دعا کنید برای رفع گرفتاری از بلاد مسلمین

    دعا کنید برای سلامتی و شفای جانبازان، شیمیایی ها

    دعا کنید برای پدر و مادرتون

    دعا کنید .............

    دعا کنید............

    سال نو مبارک



  • نویسنده: شاید یک منتظر(جمعه 87/12/30 ساعت 11:49 صبح)
  •  ( )  پیام از منتظران مهدی

     

     

  •   صدای پای پیامبر....
  • صدای پای پیامبر

    میلاد حضرت رسول صلی الله علیه و آله

     

    مژده آمدنت که در زمین پیچید، دشت‏های روشن توحید، از پروانه‏های سپید عشق، پوشیده شد و مکه را امواج نورانی حضورت در بر گرفت.

    آمدی و طاق کسرای ظلم، ترک برداشت.

    آمدی و آتشکده تیرگی به جوخه خاموشی سپرده شد.

    فرود آمدی، در سرزمینی که کویر جهل و بی‏خبری، جوانه‏های آگاهی و عاطفه را خشکانده بود و خورشید عدالت در پشت کوه‏های نا مردمی به خون نشسته بود.

    آه! ای رسول مهربانی! جهان، دلیل بودنش را در چشم‏های توحیدی تو جستجو می‏کند و بشر، از آن هنگام که صدای گام‏هایت را در کوچه‏های بلند رسالت شنید، شکوه زیستنش را تجربه کرد.

    تو خاتم النبیّینی؛ آخرین پیام آور روشنی و مهر، کسی که آسمان‏ها، معجزه شق القمرش را از خاطر نخواهند برد، او که جبرئیل، در رکابش به معراج آفتاب رفت و «حرا»، زمزمه‏های شورانگیز شبانه‏اش را در اوج جهالت و بت پرستی به شهادت می‏آید.

    محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏آید، تا هبل، لات و عزّی، شرافت انسان را نیالایند.

    می‏آید تا دختران معصوم عرب را افکار پوچ و پوسیده پدرانشان در خاکستر ناجوانمردی مدفون نسازد.

    خشمش، شمشیری ست که تنها بر پیکر ناساز ستم، فرود می‏آید.

    آئینش تکاپو می‏آموزد و فصل فصل کتابش، آیینه تمام نمای رستگاری است.

    محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پا به دنیا می‏گذارد و آفرینش را در عطر پرستشی سبز، یله می‏کند. او آخرین نوید خداوند است، برای انسانی که خود را در بیراهه خود پرستی گم کرده بود.

    او می‏آید؛ عرشیان، ستاره باران تولدش را به ترانه می‏ایستند و زمینیان، آخرین رسول وحی را به استقبال می‏دوند.



  • نویسنده: شاید یک منتظر(یکشنبه 87/12/25 ساعت 9:21 عصر)
  •  ( )  پیام از منتظران مهدی

     

     

  •   در تقلای زندگی
  • زندگی چیست؟
    "زندگی یعنی؛نان!"
    "زندگانی یعنی ؛عشق ،آزادی وایمان. زیستن بی اینها چون قصه مرداب است."
    معنی زندگی را کسی داند که دارای زندگیست ،نه درتقلای زنده ماندن!
    وما کسانی هستیم که به امید زندگی زنده ایم ،هرچند که دیگران چون زندگی می کنند زنده اند.
    ما فرزندان رنجیم وزاده ی درد ومرگ یگانه داروی تلخیست که این درد رابرای همیشه پایان می بخشد.بازهم ما زنده ایم چه آنکه دیگران مارا برای زندگی خود می خواهند.
    هرچند که بارها مرده ایم ولی بازهم میمیریم "تا عکاس تایمز جایزه بگیرد."
    ما ازتبار اندوهیم ودردی داریم به اندازه یک تاریخ وزخمی خورده ایم درتمام نسل.
    مادران ما درعوض زیستن گریسته اند.وپدران ما درزیر آوار حادثه زندگی را بما بخشیده اند. ومابا گریه بدین خاک پا نهاده ایم وسهم مان ازخنده های شاد کودکی همین بوده است که دیگران برای ما خندیده اند وبس.
    ما فرزندانی هستیم که مجرم و بدهکار به دنیا آمده ایم و قامت مان با نوازش شلاق قد کشیده اند.بالغ نشده به تکلیف رسیده ایم.ونان نخورده ،نان آور بوده ایم.وبه جوانی نرسیده پیر می شویم وزندگی نکرده میمیریم.
    تمام تقلای کودکان ما زنده ماندن است وتمام تلاش پدران ما بدست آوردن لقمه ی نانی است که آروزی کودکان ماست.
    ما به سرزمینی متعلق هستیم که آبادی آن بر روی ویرانه ی مرگ بنا شده اند.ما وارثان ارواح وهمسایگان اشباهیم چه آنکه هرکجا ی این خاک قدم بگذاریم گورستان است وناله ی مردگان اندام مان را به لرزه می اندازد.گویا مردان این سرزمین دیوار شان را برای ویرانی بنا نهاده بوده اند ومادران فرزندان شان را برای مرگ زاده اند.
    براستی که تاریخ این سرزمین را برستون های از استخوان نیاکان ما به فراز برده اند وما چون ارواح تشنه ایم که درسایه این دیوار ستم پناه گرفته ایم.
    گویا افغانستان سرزمینی است ازجنس خاک وخاکسترکه آن را با خون سرشته است و ما فرزندان عصیان زده ی آدم ،تبعید شده ی آسایش ونعمتیم که به روزمرگی زندگی دراین سرزمین معذبیم. مگر نه اینست که به هرکجای ازین دنیای وسیع که پناه می بریم مارا مجرم وقاچاق می خوانند وبا زنجیر وشلاق ودست بند وصورت کتک خورده واندام سیه شده باز مارا به این تبعیدگاه مان برمی گرداند؟
    مگر نه اینست که ما حتی در کشور ... اسلامی ایران ،چون دوزخیان فراری از جهنم افغانستان،بالرزوترس تمام، زندگی در پست ترین جاهارا غنیمت می شماریم؟
    مگرنه اینست که کسانی ازما که درکشورهای خارج راه یافته اند خودرا دربرابر ما بسان نجات یافتگانی می دانند که زنده درعالم بهشت رفته اند وبه جاودانگی رسیده اند.ومارا چون دوزخیانی می دانند که درگمراهی تمام درجهنم افغانستان می سوزیم ومی سازیم ونگاهی آنان به ما یا ترحم آمیز است ویا نفرت انگیز!؟
    تعجب اینست که حتی نیاکان ما زندگی در این سرزمین را زندگی درمیان شعله های آتش خوانده اند. گویا که افغانستان سالها درجهنم جهالت سوخته اند وهم اکنون این کشور جهنمی خاموش را میماند که تاکنون آتش پاره های آن درزیر خاکستر مانده اند وبا اندک تند بادی این گدازه ها شعله برخواهد کشید.اگرافغانستان سرزمین دوزخیست ،آیا واقعا ما دوزخیان روی زمینیم؟اگر این چنین است پس برای جهنمی شدن کسی را جز خود نباید مقصر دانست.
    براستی زندگی چیست؟
    زندگی همان چیزیست که ما آن را از پدران خود به ارث برده ایم.
    پدری هشتاد سال پیش ازپشت میله های زندان سقوی، زندگی را چنین دیده است:
    «...اصلا زندگی ما به معنی حال وجود ندارد ،زندگی ما به فردا احاله می گردد وما به فردا علاقه مندیم فردای که امروز نمی شود ودرپی خود فردای دیگری دارد با وجود آن این فردا مرجع امید ماست فردا آهنگ یکنواخت وتنها آهنگ ماست فردا نان خواهیم خورد فردا دفع ظلم خواهد شد فردا آلام ومصایب ما کمتر خواهد شد فردا دژخیمان ما دست از شکنجه وتعذیب ما خواهد کشید فردا صدای شلاقی که استخوانهای مارا خورد می کند شنیده نخواهد شد ما منتظران این فردا هستیم.»(افغانستان درمسیرتاریخ ج1آخرین صفحه)
    ومن بعد ازهشتاد سال تاکنون منتظر این فردایم ودراین شب که آروزی نیاکانم را می خوانم برای آنان از همین فردای منتظر می سرایم که:
    شب درگیرو تآخیر فردا مانده است
    باز قافله در گرداب دریا مانده است
    خورشید ازغرب نمی تابد ،باور باید کرد
    شب همچنان باقیست ،فکر دیگر باید کرد
    هنوزم بادیه را در معرض توفان می بینم
    سرنوشت این قوم را پریشان می بینم
    یاران دستی برآرید ودعایی بکنید
    درد این قوم چاره زجایی بکنید
    براستی که زندگی پدران ما چگونه بوده است؟
    آنها خود گفته اند که:«...زندگی ما چیست که درمیان شعله های "جهنم" می خندیم،گریه می کنیم،می ترسیم،مأیوسیم،امیدواریم،میروئیم ونمو می کنیم،گل می دهیم،وپژمرده می شویم،لیکن لهیب این آتش سوزنده ما ابدیست مگر نسلهای آینده ما نیز درین جهنم برای ابد خواهد سوخت؟»(همان)
    شاعری هشتاد سال بعد باهمین آرزو پاسخ می دهدکه :
    "آیا شود بهار که لبخند مان زند؟
    ازما گذشت ،جانب فرزند مان زند" (کاظم کاظمی)
    هشتاد سال پیش پدران ما زندگی را درمیان شعله هی سوزان جهنم به تصویر کشیده اند وبرای نسل های آینده که ما باشیم ازین آتش درهراس مرده اند.
    راستی چرا زندگی برآنان جهنم بوده اند؟هیچ آدمیزادی زندگی را برخود جهنم نمی خواهند.پس اینها کی ها هستند که زندگی را برما وپدران ما جهنم کرده اند؟
    دلسوختگانی از همین دوزخ افتادگان، مالکان دوزخ را ازهمان هشتاد سال قبل برای ما معرفی کرده اند وراه چاره را برای ما بدین صورت گشوده اند:
    «تاکی زجور وستم ،شکوه وفریادکنید
    سعی برهم زدن "منشأ بیداد" کنید
    دست ما بردامن تان باد،جوانان غیور
    که ازین ذلت وخواری ،همه آزادکنید
    خانمان کرد تبه ،تاشود آباد خودش
    خانه "ظلم وستم" یکسره بربادکنید
    تاشود برهمگان امن وعدالت قایم
    عالمی نو "زمساوات وحق" ایجاد کنید
    آشیان همه مرغان زستم آتش زد
    قصد آتش زدن "خانه ی صیاد" کنید
    سوخت ای همنفسان "آتش استبدادم"
    شرح این سوخته را بر همه انشاد کنید
    چشم امید به تو نسل جوان دوخته ام
    درخور" شأن وشرف" مملکت آباد" کنید
    روزی آید که شود خلق به خلق حاکم وما
    رفته باشیم ازین ورطه ،زما یاد کنید» (جلوه،همان)
    والسلام
    سیدآصف حسینی

     



  • نویسنده: شاید یک منتظر(پنج شنبه 87/12/22 ساعت 5:22 عصر)
  •  ( )  پیام از منتظران مهدی

     

     

  •   کاش برگردی...
  • ما منتظریم    

    امام زمان علیه السلام

    ما منتظریم از سفر برگردی

    یک روز شبیه رهگذر برگردی

    با کاسه آب و مجمری از اسپند

    ما آمده‌ایم پشت در برگردی

    وقتی سر شب که رفتنت را دیدیم

    گفتیم نمی‌شود سحر برگردی

    ما منتظر توایم آقا نکند

    یک جمعه غروب بی خبر برگردی

    من گوشه‌نشین کوچه برگشتم

    ای کاش که از همین گذر برگردی

    پرواز نمی‌کنیم از اینجا باید

    در فصل نبود بال و پر برگردی

    وقتش نرسیده است ای مرد ظهور

    با سیصد و سیزده نفر برگردی؟!



  • نویسنده: شاید یک منتظر(یکشنبه 87/12/18 ساعت 5:59 عصر)
  •  ( )  پیام از منتظران مهدی

     

     

  •   رهبر شهید افغانستان
  • آنچه در زیر می خوانید خلاصه ای از زندگی رهبر شهید افغانستان است  که متأسفانه در ایران مظلوم واقع شده است بر خلاف تجلیل هایی که از احمد شاه مسعود - دشمن خونخوار و قسم خورده شیعه- شده است از ایشان اصلاً یادی نمی شود لطفاً متن زیر را تا آخر بخوانید

    زندگینامه شهید استاد عبدالعلی مزاری


     
    مقدمه:

    استاد شهید عبدالعلی مزاری، فرزند شهید حاجی خداداد، در سال 1326 هجری شمسی، در قریه نانوایی چهار کنت از توابع ولایت بلخ باستان؛ در یک خانواده متدین و زراعت پیشه دیده به دنیا گشود. تحصیلات اولیه و ابتدائیه اش را در مدرسه نانوایی تکمیل کرد و در دنیایی از محرومیت و فقر، با درد ها و رنجهای مردمش آشنا شد. در همان مدرسه بود که علامه شهید سید اسماعیل بلخی را ملاقات کرد و از آن به بعد نشست ها و ملاقات های زیادی تا آخرین سال های زندگی شهید بلخی، میان این دو آیینه دار همت ها و هدایت ها، تکرار شد و مزاری بزرگ از روح شوریدهء آن شمس شعر و شمع درد، شعله ها گرفت و شررها آموخت و به طوفان و تلاطم پیوست!

     

     * دوره مبارزه

    خوی عدالت خواهی و مبارزه علیه ظلم از همان طفولیت در وجود شهید مزاری نهفته بود امّا در حقیقت می توان گفت که دوره مبارزه شهید مزاری از دوران عسکری، که از سال 1348 الی 1350 در پکتیا سپری کرد و به تنبیه گاه عسکران سر کش و متمرد معروف بود، آغاز شد. مزاری در این برزخ شکنجه و زجر، روح بزرگش پخته و آبدیده شد و بعد از دوران عسکری، برای پیش برد این هدف والا(مبارزه با ظلم و ستم) مجدداً به تحصیل پرداخت اما احساس کرد که مدارس محل، دیگر پاسخگوی روح تشنه و روان شیفته و شگفته اش نیست و ناچار خود را از آغوش یار و دیار بر کند و دل به دست هجرت داد و در بهار 1351 با اخذ پاسپورت، به نجف اشرف رهسپار شد و با زیارت عتبات عالیات و بررسی اوضاع علمی و سیاسی حوزات عراق، به ایران آمد و با اقامه در قم، تا سال 1355 با جدیت و تلاش، طی پنجسال، دروس سطح حوزه را به پایان رساند! پس از اتمام تحصیل در حوزه قم، با سفر مجدد به عراق و دیدار با شخصیت های مبارز علمی و سیاسی، به ایران بر گشت و در مرز ایران توسط \"ساواک\" (سازمان جاسوسی شاهنشاهی ایران) دستگیر و در زندان مورد شکنجه و تعذیب قرار گرفت. چنانچه خود در خاطراتش می گوید: \"روزی سیگار روشنی را روی صورتم خاموش کردند، به امید اینکه یک آخ بگویم. ولی تا آخر، چشم در چشم آنها دوخته و ساکت و صبور ماندم تا شخصیت یک طلبه افغانی را خرد نتوانند!\" بعد از چهار ماه که از شکنجه گاه رهایی یافت وارد مرز شد، با بدن مجروح و لباس پاره پاره به کابل آمد و ضمن دیدار با شخصیت های مبارز کابل، به مزار شریف رفت و کتابخانه یی را تشکیل داد و تا زمان کودتای 7 ثور، در رشد سیاسی و شکوفایی فکری و فرهنگی مردم نقش بزرگی ایفا نمود! با کودتای 7 ثور در سال 1357 که در داخل زمینه کار و فعالیت باقی نماند، بار دیگر از وطن به سوی نجف هجرت کرد، بعد به سوریه رفت و از آنجا به پاکستان آمد و بالاخره واپس به کشور مراجعت نمود. آنروزها، اوضاع کابل به شدت اختناق آلود بود، علما و دانشمندان تحت تعقیب و شکنجه قرار داشتند، ناچار به پاکستان بر گشت و به ایران رفت اما روح نا آرامش، بار دیگر او را به سوی وطن کشاند و در اوایل سال 1358 به داخل کشور آمد و در کوهسار جهاد خونبار و پر افتخار وطن، پیشاهنگ مقاومت ملی علیه دشمنان ایمان و آزادی گشت و سر زلف نگار انقلاب را در دست گرفت و دوش به دوش دهها رزمنده مجاهد دیگر، در خط خون و خطر گام نهاد و مردانه ایستاد و به رزم و جهاد پرداخت تا جایی که در یکی از نبرد ها، شانه خود را دیوار سنگر مجاهدان و همرزمان جهادش قرار داد که از اثر فیر مداوم ماشیندار، به شنوایی ایشان آسیب رسید.

     

    * سالهای جهاد

    سالهای اوایل جهاد، سال های خون و خطر، سالهای آتش و انفجار، سالهای شهادت و جانبازی، سالهای تشنگی و گرسنگی و سالهای سخت مقابله ایمان و آهن بود! و مزاری شهید، قهرمان همهء این داستانها؛ در دفاع از اسلام، از حاکمیت ملی، از تمامیت ارضی کشور و از استقلال وطن، سنگر به سنگر، کوه به کوه و بیشه به بیشه، با دشمنان آزادی و استقلال کشور رزمید و همچون عقاب کهنسال، قله به قله صخره های مقاومت کوهسار صفحات مرکزی و شمال را زیر بال گرفت و به یاران و همرزمان جهادش، استواری و ایستادگی آموخت و برای تحکیم پایه های جهاد و استمرار مقاومت، بارها به خارج از کشور رفت و آمد کرد و مرزهای طولانی را پیاده پیمود و \"اعدوا لهم ما استطعتم من قوه\" را خصال و امتثال بخشید!

     

    *شهادت

    از آنجایی که مزاری جان خود را وقف آرمانهای ملّی و هموطنان خود نموده بود، همواره تلاش می نمود تا مصیبت را از مردم دور نگه دارد. سر انجام در همین راستا، جهت مذاکره با جنایتکاران طالب که آنروزها در هیئت ملا یک با قرآن خدا به سراغ خلق خدا پیش می آمدند، با انگشت شماری از یاران و فرماندهان روزهای خطر و ضررش همچون شهید ابوذر غزنوی، ابراهیمی بهسودی، سید علی علوی مزاری، جانمحمد ترکمنی، و... رهسپار چهار آسیاب شد که طالبان تروریست فرصت طلب، بر خلاف رسم انسانیت و فرهنگ دیرینه و پر پیشنهء افغانیت؛ با اشاره باداران برون مرزی خویش، او ویاران باوفایش را به اسارت گرفتند و در 22 حوت 1373 در بد ترین شکنجه ها، وحشیانه و عجولانه به شهادت رساندند و آنگاه با هراس از عواقب آن، برای توجیه روسیاهی این عمل ننگین و شرم آور، پیکرهای پاک و پاره پارهء آنها را در هلیکوپتری گذاشتند و در نزدیکی های غزنی با صحنه سازی و فریبکاری، بر زمین خواباندند وشهید مزاری و یارانش را به درگیری در درون هلیکوپتر، متهم کردند.



  • نویسنده: شاید یک منتظر(شنبه 87/12/17 ساعت 8:1 عصر)
  •  ( )  پیام از منتظران مهدی

     

     

  •   شراب تلخ
  • عفو، یا شراب تلخ

    بخشش

     

    پیامبر اکرم(ص) فرمود: صل من قطعک و اعف عمن ظلمک واعط من حرمک و احسن الی من اساء الیک

    با کسی که از تو قطع رابطه کرده است ارتباط برقرار کن و از کسی که بر تو ستم کرده است درگذر و به کسی که تو را از عطای خویش محروم داشته است اعطا کن و به کسی که به تو بدی کرده است خوبی کن.

    این خلاف مزاج انسان است. معلوم می شود فایده بزرگ در این معامله خوابیده است. این که به کسی که به تو خوبی کرده است خوبی کنی خوب است. اما خوب بزرگ و علامت مردانگی این است که به کسی که به تو بدی کرده است خوبی کنی. اگر این کار را بکنی مرد می شوی و بزرگ می شوی. این اخلاق خدای تواست. خدا با ما همین کار را می کند. ما با خدا و اولیائش بدی می کنیم ولی آنها جلو عطا و فضلشان را نمی گیرند و محروممان نمی کنند. اینها که پیامبر(ص) فرموده است صفت خدا و اولیائش است که به ما یاد می دهد و می خواهد ما را هم اخلاق خدا کند. این کار خیلی پرقیمت است. شراب تلخ است که حافظ می گوید شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش. دیروز که ضعیف و محروم بودی او به تو ظلم کرد و احتیاجت را به تو نداد. حالا که قدرت و امکانات یافتی شکرش این است که او را عفو کنی و حوائجش را برآوری. این برای مزاج بشر سنگین است اما برای دوستان اهل بیت چندان سنگین نیست.

     

    شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش

    که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

     

    *****

    «تخلّقوا باخلاق اللّه و تأدّبوا باداب اللّه»

    اى انسان تو والاتر از این هستى که در این دنیا، در این جهان پست بمانى و علاقه‏مند به دنیا گردى. تو باید پرواز کنى، متخلق به اخلاق الهى بشوى.



  • نویسنده: شاید یک منتظر(پنج شنبه 87/12/15 ساعت 5:6 عصر)
  •  ( )  پیام از منتظران مهدی

     

     

  •   مسافری از آسمان
  • مسافری از آسمان هفتم

    ویژه نامه شهادت امام حسن عسکری علیه السلام

     

    نزدیکی‏های ظهر بود . مردهای قبیله دوان دوان از راه می‏رسیدند . بعضی‏ها با اسب، بعضی‏ها با شتر، خیلیها هم با پای پیاده. سرانجام بیشتر آنها پشت کوه سنگی، پای چشمه‏ی کوچکی جمع شدند. آنها برای گوش کردن به صحبت ریش سفید قبیله‏شان - ابوجعفر - به آن‏جا آمده بودند . ابوجعفر به آن‏ها گفته بود که برای گفتن حرف‏های مهمش، بهترین راه این است که پشت کوه سنگی که در نزدیکی‏های بادیه‏شان بود، جمع بشوند . هم جای امنی بود، هم پای ماموران (1) خلیفه به آنجا نمی‏رسید .

    وقتی همه آمدند، نوبت ‏به صحبتهای ابوجعفر رسید. او به تازگی از سفرسامراء بازگشته بود. دوستان هم‏قبیله‏ای‏اش چشم به دهان او دوخته بودند. آنها مشتاق بودند که بدانند امام عسکری علیه السلام چه کسی را به عنوان جانشین خود معرفی کرده است. ابوجعفر به همه خوش‏آمد گفت. بعد، دیدارش از سامراء را تعریف کرد.

    - ما چهل نفر از شیعیان خاص امام عسکری علیه السلام بودیم که مخفیانه وارد سامرا شدیم و به صورت جداگانه به خانه‏ی ایشان رفتیم. امام عسکری علیه السلام به گرمی از ما پذیرایی کرد . ما هنوز با حیرت منتظر صحبت‏هایش بودیم . هرکس چیزی می‏گفت: سؤالی مهم، دایم در ذهن من بود. مثل همه فکر می‏کردم که راستی امام عسکری که فرزندی ندارد، پس اگر خدای ناکرده برایش اتفاقی بیفتد و یا ماموران حاکم او را به شهادت برسانند، چه کسی امام خواهد بود! بالاخره عثمان بن سعید از میان ما برخاست و پرسید: ای فرزند رسول خدا! می‏خواستم از سوی جمع، سؤالی از شما بپرسم . سؤالی که برای ما خیلی مهم است!

    امام عسکری ( علیه السلام) لبخندزنان از جای خود برخاست و نگذاشت، او به حرف خود ادامه بدهد . ما تعجب کردیم، چون حضرت فوری گفت: هیچ‏کس از این‏جا بیرون نرود!

    همه در گوش هم پچ پچ کردیم.

    - آخر چرا!؟

    - چه شده است، امام چه می‏خواهد بگوید؟

    - لابد می‏خواهد راز مهمی را برای ما آشکار کند!

    آری همین‏طور بود . امام عسکری ( علیه السلام) گفت: آیا می‏خواهید به شما بگویم که برای چه به این‏جا آمده‏اید؟

    همگی‏مان گفتیم: آری ای پسر رسول خدا.

    گفت: شما چهل نفر آمده‏اید که درباره‏ی جانشین بعد از من سؤال کنید!

    همه‏ی ما با حیرت گفتیم: همین‏طور است، ما برای گرفتن پاسخ این سؤال مهم به نزد شما آمده‏ایم.

    امام پرده‏ی پشت‏سرخود را کنار زد . همه‏ی ما گردن کشیدیم . دوباره پچ پچ ما بالارفت . ناگهان پسرکی از آن‏جا به نزد امام آمد . کوچک بود و زیبا . چشم‏های جذاب و گونه‏های سفید و لطیف داشت . با آن که سن کمی داشت، اما آرام بود و با وقار.

    یکی از میان ما گفت: یعنی او ...

    و بقیه گفتند: بگذار خود امام بگوید!

    امام عسکری ( علیه السلام) گفت: این کودک بعد از من امام و خلیفه‏ی شماست . از او اطاعت کنید و بعد از من متفرق نشوید که اگر این گونه شد به هلاکت افتید . شما از این پس این کودک را دیگر نخواهید دید، (2) پس در کارهای خود به عثمان بن سعید مراجعه خواهید کرد . از آن‏چه او می‏گوید، اطاعت کنید و سخنش را بشنوید ...

    در آن لحظه گویی دهان همه‏ی ما برای حرف زدن باز نمی‏شود . همگی‏مان غرق در سیمای نورانی پسر شده بودیم .

    ناگهان پیرمردی پرسید: ای مولای ما، اسم فرزند عزیزتان چیست؟

    امام با خوش‏رویی پاسخ داد: اسم او مهدی است. او امام زمان شماست!

    همه با خوشحالی برخاستیم و به امام عسکری علیه السلام و مهدی (عج) تبریک گفتیم. مهدی (عج) خیلی زود از اتاق بیرون رفت و ما دیگر او را ندیدیم و سرانجام به همراه عثمان بن سعید (3) که فقیه بزرگی بود، با امام‏عسکری علیه السلام خداحافظی کردیم ...

    صحبتهای ابوجعفر به این‏جا که رسید. برخاست و بلند گفت: «اکنون پس از امام عسکری علیه السلام، جانشین او امام مهدی (عج) ست. یادتان باشد، او خلیفه‏ی حقیقی خداوند است . او مسافری است که از آسمان به میان ما آمده!»

    مردان قبیله هم‏صدا و خوشحال، اسم مهدی را تکرار کردند. سپس با هم گفتند: «مهدی، امام عزیز ماست!»

    ابوجعفر که خوشحال شده بود، به چند غلام جوان اشاره کرد که میوه و شربتی ‏بیاورند. آنها زود دست ‏به کارشدند. ناگهان آواز چند بلبل کوهی که بر شاخه‏ی درخت‏های کنار چشمه نشسته بودند، همه را غرق در شوق کرد



  • نویسنده: شاید یک منتظر(پنج شنبه 87/12/15 ساعت 4:40 عصر)
  •  ( )  پیام از منتظران مهدی

     

     

  •   داستان عبرت انگیز
  • کو آن دل شکسته و آن حالت؟

    قلب

    داستان عبرت انگیز مردی که هتک حرمت کرد!

    حاج جواد صباغ که از معتبرترین تجار و معتمد سامرا بود حکایت کرده‌ که سید علی نامی بود که سابق بر این از جانب وزیر بغداد حاکم سامرا بود.

    او از زوار غیر عرب نفری یک ریال بود می‌گرفت تا رخص ‍ زیارت و دخول در حرم عسکرین علیهما السلام دهد و برای مشخص شدند آنانکه وجه را پرداخته‌اند مهری به ساق پای ایشان می‌زد تا دفعات دیگر که داخل روضه می‌شوند نشان باشد.

    روزی بر در صحن مقدس نشسته بود و سه نفر ملازم او هم ایستاده و چوبی بلند در پیش خود نهاده و قافله زواری از عجم وارد شده بود پای هر یک را مهر می‌کرد و وجه را می‌گرفت و رخصت دخول می‌داد.

    در این میان جوانی از اخیار عجم به همراه زنش که از جمله اهل شرف و ناموس و حیاء و جمال بود آمد. جوان دو ریال داد، سید علی ساق پای آن جوان را مهر کرد و گفت: ساق آن زن را نیز باید مهر کنم . جوان گفت: هر دفعه که این زن آمد یک ریال می‌دهد و نیازی به این فضیحت نیست!

    سید علی گفت: ای رافضی بی دین! عصبیت و غیرت می‌کنی که ساق پای زن تو را ببینم!!

    گفت: اگر در میان این جمعیت، غیرت کنم اشتباه نکرده‌ام.

    سید علی گفت: ممکن نیست تا ساق پای او را مهر نکنم اذن دخول بدهم .

    آن جوان دست زن را گرفته و گفت: اگر زیارت است همین قدر هم کافی است و خواست برگردد،

    سید علی گفت: ای رافضی! گفته من بر تو گران آمد؟ و در همان لحظه چوبی بر شکم زن زد. زن بر زمین افتاده و جامه او پس رفته بدن او نمایان شد، جوان دست زنش را گرفته، بلند کرد و رو به روضه مقدسه کرد و گفت: اگر شما بپسندید بر من نیز گوارا است! و به منزل خود مراجعت نمود.

    حاجی جواد گفت: بعد از گذشتن سه، چهار ساعت شخصی به تعجیل نزد من آمده که مادر سید علی تو را می‌خواهد تا من روانه می‌شدم دو سه نفر دیگر آمدند.

    من به تعجیل رفتم و وقتی رسیدم مرا به اندرون خانه بردند، دیدم سید علی مانند مار زخم خورده بر زمین می‌غلطد و امان از درد دل می‌کند و عیال او در دور او جمع شده چون مرا دیدند مادر و زن و دختران و خواهرانش بر پای من افتادند عجز و زاری کردند که برو و آن جوان را راضی کن و سید علی فریاد می‌کند که: بارالها! غلط کردم و بد کردم.

    من آمدم تا منزل آن جوان را جستجو کردم و از او خواهش خشنودی و دعا به جهت سید علی کردم. گفت: من او او گذشتم  اما "کو آن دل شکسته من و آن حالت؟" مغرب که به روضه عسکریین برای نماز مغرب و عشاء آمدم دیدم مادر و زن و دختران و خواهران سید علی، سرهای خود را برهنه کرده و گیسوهای خود را بر ضریح مقدس بسته و دخیل آن بزرگوار شده‌اند و فریاد سید علی از خانه او به روضه می‌رسید، من مشغول نماز شدم و در بین نماز صدای شیون از خانه سید علی بلند شد که او مرده است.

    او را غسل دادند و چون کلیدهای روضه و رواق در آن وقت در دست من بود به جهت مصالح تعمیر و آلات آن خواهش کردند که تابوت تابوت او را در رواق گذارده چون صبح شود در آنجا دفن نمایند.

    جنازه را آنجا گذاردند و من اطراف رواق را ملاحظه کردم که مبادا کسی پنهان شده باشد و چیزی از روضه مفقود شود و در را بسته و کلیدها را برداشتم و رفتم

    چون سحر شد آمدم و خدمه را گفتم شمعها را افروخته، درِ رواق را گشودم دیدم سگ سیاهی از رواق بیرون دوید و رفت، من خشمناک شده به خدامی که بودند گفتم: چرا اول شب درست رواق را ندیده‌اید.

    گفتند: ما غایت تفحص را نمودیم و هیچ چیز در رواق نبود،

    پس چون روز شد و برای دفن جنازه آمدند، دیدند کفن خالی در تابوت است و هیچ چیز در آنجا نیست! 1



  • نویسنده: شاید یک منتظر(پنج شنبه 87/12/15 ساعت 4:40 عصر)
  •  ( )  پیام از منتظران مهدی

     

     

  •   یوسف کنعان



  • رفته اى جانا دلم خون شد بیا***بى تو چشمانم چو جیحون شد بیا


    مانده ام تنها در این وادى بیا***اى تمام هستى ام مهدى بیا


    از فراقت جان به لب آمد بیا***دل ز غم در تاب و تب آمد بیا


    من به چشمان تو دل بستم بیا***عهد با غیر از تو بگستم بیا


    بى تو هر لحظه بود سالى بیا***بى تو هر جمعى بود خالى بیا


    بى تو هر اشکى شود دریا بیا***بى تو هر جانى کند غوغا بیا


    بى تو هر چشمى شود پر خون بیا***بى تو هر لیلى شود مجنون بیا


    بى تو مى بارد ز چشمم خون بیا***بى تو باغ دل شود محزون بیا


    بى تو هر چشمى شود گریان بیا***بى تو هر قلبى شود نالان بیا


    بى تو اشکم مى شود ریزان بیا***بى تو مى میرم بیا جانان بیا


    بى تو من چون اشک افشانم بیا***بى تو من سر در گریبانم بیا


    بى تو من چون شمع سوزانم بیا***بى تو من نالان و گریانم بیا


    بى تو دارم ناله هجران بیا***بى تو غم باشد به دل پنهان بیا


    بى تو من چون رعد مى نالم بیا***بى تو من چون ابر بى بارم بیا


    بى تو من هر دم هراسانم بیا***بى تو دلخون و پریشانم بیا


    بى تو من دارم دلى تنها بیا***بى تو من دلخسته ام مولا بیا


    بى تو من چون شام ظلمانم بیا***بى تو از عالم هراسانم بیا


    بى تو هر دم خسته ام جانم بیا***بى تو هیچم ماه کنعانم بیا


    بى تو من در سینه غم دارم بیا***بى تو شکوه از ستم دارم بیا


    بى تو من تنهاى تنهایم بیا***مهدى اى پایان غمهایم بیا



  • نویسنده: شاید یک منتظر(دوشنبه 87/12/12 ساعت 10:50 صبح)
  •  ( )  پیام از منتظران مهدی

     

     

  •   نمی دانستم...
  • وقت جان کندن من بود ، نمی دانستم............. تیغ بر گردن من بود، نمی دانستم


    گفتم از سوزش عشق است اگر می میرم.... خنجری بر تن من بود ، نمی دانستم


    ساقی ام قاتل من بود نمی فهمیدم............... میکده مدفن من بود، نمی دانستم


    آن چه در حجم پراز درد گلویم پژمرد.............   آخرین شیون من بود، نمی دانستم


    تا نمردم بگذارید که فریاد کنم...............  دوست هم دشمن من بود، نمی دانستم


    از همان خنده که معنای عطوفت می داد.......  نیتش کشتن من بود، نمی دانستم


    آن چه من بارقه ی عاطفه پنداشتمش...........   آتش خرمن من بود، نمی دانستم


    لحظه ی وصل من و دوست ، خدا می داند... وقت جان کندن من بود، نمی دانستم


     



  • نویسنده: شاید یک منتظر(شنبه 87/12/10 ساعت 1:49 عصر)
  •  ( )  پیام از منتظران مهدی

     

     

       1   2      >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • رئیسمان را زندانی کرده ایم(آیت ا.. بهجت)
    بهار سبز زندگی....
    به یاد آن شب نورانی2
    به یاد آن شب نورانی 1
    مفاسد آخرالزمان
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •  
  •  شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ
  •  
  • استخاره


  •  
    وضعیت آب و هوا
  •  گنجینه تصاویر

  •  ارسال کارت پستال

  •  مداحی و مولودی

  •  نواهای مخصوص امام زمان


  • کل قدوم سبز : 218836
    قدوم سبز امروز : 3
    قدوم سبز دیروز : 6


      پیوندهای روزانه


  • زیارت امام رضا(ع) از راه دور [152]
    دفتر توسعه وبلاگ های دینی [95]
    تصاویر زنده و مستقیم از کربلا [124]
    شبکه اطلاع رسانی امام مهدی (عج) [105]
    مسجد جمکران [79]
    قائم (عج) [68]
    امام مهدی [72]
    سایت محبان مهدی [199]
    [آرشیو(8)]

     

     فهرست موضوعی یادداشت ها
    مناجات[28] . مهدویت[24] . دل نوشته[23] . گوناگون[22] . آیت الله بهجت . رهپویان شهیدان سالگرد . سالگرد یادبود شهدای رهپویان وصال شیراز .

     

      مطالب بایگانی شده
    این قافله عمر عجب می گذرد
    قدیمیا
    پاییز 1386
    تابستان 1386
    آرشیو

      موضوعات وبلاگ من

     

      درباره من
     
    نام من سرباز کوی عترت است ، دوره آموزشی ام هیئت است . پــادگــانم چــادری شــد وصــله دار ، سر درش عکس علی با ذوالفقار . ارتش حیــدر محــل خدمتم ، بهر جانبازی پی هر فرصتم . نقش سردوشی من یا فاطمه است ، قمقمه ام پر ز آب علقمه است . رنــگ پیراهــن نه رنــگ خاکــی است ، زینب آن را دوخته پس مشکی است . اسـم رمز حمله ام یاس علــی ، افسر مافوقم عباس علی (ع)
     

    آرشیو - حرم دل

    لوگوی وبلاگ من
    آرشیو - حرم دل

    اشتراک در خبرنامه

     

     

    لینک دوستان من
    آقاشیر
    دنیای من پر از عکس و حرف نگفته
    یادداشتهای من
    حرم دل
    دوزخیان زمین
    مکتب خانه
    زیر خیمه
    خلوت تنهایی
    اوریا
    جوان ایرانی
    نـو ر و ز
    کلبه احزان
    علقمه
    هر کی به هر جا رسید با دلش رسید

     لوگوی دوستان من