هر روز صبح با مهر بیکران، امام زمان(عج) تجدید عهد و پیمان کنیم
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
تجدید عهد، یعنی انسان در قلب و زبان خود، ولایت حضرت بقیه الله (ارواحنا فداه) را اقرار کند و آمادگی خود را جهت یاری رساندن به او اعلام نماید و با این عمل محبت و پیوند قلبی خود را با امام زمان(عج) تازه کند.
تجدید عهد روزانه با امام زمان (ع) موجب ثبات ایمان و اخلاص در قلب ها وی گردد و اجر و ثواب کسی برای انسان رقم می خورد که در حضور آن حضرت حاضر بوده و او را یاری رسانده است. تازه کردن عهد و پیمان موجب میشود انسان همواره مورد توجه و الطاف آن حضرت قرار گیرد. به شرط اینکه به عهد و پیمان خود وفا کند.
در توقیع شریف امام زمان(عج) به شیخ مفید رحمه الله علیه آمده است:
اگر شیعیان ما- که خداوند آنها را به طاعت و بندگی خویش موفق بدارد. در وفای عهد و پیمان الهی اتفاق و اتحاد می داشتند- و عهد و پیمان الهی را محترم می شمردند، سعادت دیدار ما به تاخیر نمی افتاد و زودتر از این به سعادت دیدار ما نائل می شدند.
در کتاب شریف کافی از امام صادق(ع) روایات متعددی ذکر شده است که عهد الهی « ولایت علی(ع) و امامان بعد از او است». آن حضرت می فرماید:
« ... ما عهد الهی هستیم، پس هر که به پیمان ما وفا کند، عهد الهی را وفا نموده، و هر کس آن را بشکند حرمت عهد الهی را شکسته است.» (1)
صاحب کتاب مکیال المکارم می گوید: وفای به عهد با شش امر تحقق پیدا می کند:
1- یقین قلبی به امامت و ولایت ائمه(ع) و تسلیم در برابر آنچه از آنها وارد شده است.
2- مودت قلبی نسبت به آنان
3- بغض نسبت به دشمنان آنها
4- اطاعت و پیروی از آنها در تمام اوامر و نواهی
5- اظهار اعتقاد قلبی به آنان، به وسیله ی زبان و اعضای بدن
6- یاری کردن آنها در هر حال (2)
دعا های مشهوری که جهت تجدید عهد و پیمان با مولایمان حضرت صاحب الزمان( عجّل الله تعالی فرجه الشریف ) وارد شده است عبارتند از:
1- دعای عهد ( اللهم رب النور العظیم ... ) (3)
2- زیارتی که هر روز بعد از نماز صبح خوانده می شود ( اللهم بلغ مولای صاحب الزمان ...)(4)
--------------------------------------------------
1- کافی ج 1، ص 221
2- ترجمه مکیال المکارم ج 1، ص 456
3- زاد المعاد، ص 489. مفاتیح الجنان.
4- مفاتیح الجنان، زیارتی که بعد از دعای ندبه آورده شده است.
منبع: کتاب چگونه زیستن با امام زمان(عج) در عصر غیبت
( ) پیام از منتظران مهدی |
الآن آقامون کجاست؟ آره ماها نمی دونیم
چون دعای فرجو براش دروغین می خونیم...
سه نفر دیگه نوبت من بود که نون بگیرم. توی افکارم غلت می خوردم:
((آقا جان! یعنی ما هم می میریم و تو رو نمی بینیم؟ یعنی ما فقط باید طعم چشم به راه موندن رو بچشیم؟ همین؟؟ یعنی ما هم باید مثل بقیه بمیریم؟ نه آقاجان، اینکه شد حالگیری... می خوای حالمونو اینطوری بگیری؟ چرا نمی آیی؟ چرا؟؟ ....چته علی؟ هی میگی آقا بیا، برا چی؟ دوست داری آقا بیاد که چی بشه؟؟ می خوای مریضاتو شفا بده؟؟ میخوای توی درسات کمکت کنه؟ می خوای مشکلات زندگیت رو واست حل کنه؟ می خوای عدالت رو برقرار کنه؟ فقط همین؟؟ قربونت برم آقا علی! اینا که شد واسه دل خودت، نه ارباب...،نه! خدایا من آقارو واسه این چیزا نمی خوام. پس علی! واسه چی میخوای؟؟
-خدایا .....یک کلام: می خوام منو به درجات عالی معنویت برسونه. من آقا رو واسه این میخوام....
-خوب فدات بشم بازم که زدی توی رگ خودخواهی....اومدیم همه اینا شد و گرفت...بعدش که چی؟؟ بازم که دل آقا که خونه...))
-پس خدایا واسه چی آقارو میخوام؟؟؟یعنی تا حالا همش واسه خودم بود؟؟ چقدر خودخواهم....چقدر.....پس یعنی من به آرزوم که رسیدم، اونوقت آقا هرچی توی غیبت بمونه، عیب نداره؟؟؟از آقا بهشتو می خواستم که.....اشتباه نکن علی! بهشت هم واسه دل خودته....))
از خودم خجالت می کشیدم و از آقا.یعنی یکی این وسط نیست که دلش واسه خود آقا بسوزه؟؟ توی فکر خود آقا باشه؟؟؟نه! آقاجان نیا فعلاً! میخوای بیایی چیکار؟؟ نکنه بیایی و ما هنوز اندر خم یک کوچه باشیم! می خوای بیایی و من و امثال من تنهات بزاریم؟؟....آهای علی ! کجارو میخوای بگیری؟ تو اولین دعا برای فرج که دعا کردی، آقا هم واسه همه مشکلاتت دعا میکنه...(فاکثروالدعا بتعجیل الفرج فان ذلک فرجکم)..آقا جان! ما به فکر خودمونیم....حق داری نیایی...هرکسی واسه یه چیز تورو میخواد و من ....من دیگه حالا می دونم که باید تورو به خاطر خودت بخوام...حالا دیگه با اطمینان میگم: آقاجان بیا!بیا...بیا....
هوووووووووووووووی! آقا! نون ها تو جمع کن دیگه....صدای پیرمرد بود. نون ها رو جمع میکردم و همراهش افکارمو.....برگشتن غروب شده بود....غروب پنج شنبه.....یعنی آقا فردا میاد؟؟؟؟....
( ) پیام از منتظران مهدی |
49.به تهمت و سوء ظن مرد به قتل مى رسد.
50.مرد به مرد پیشنهاد عمل زشت مى کند و خود و اموالش را در اختیار او مى گذارد.
51.مرد به خاطر آمیزش با زنان مورد سرزنش قرار مى گیرد که چرا با مردان آمیزش نمى کند.
52.مرد ازکسب زنش از هرزگى نان مى خورد و آن را مى داند و به آن تن مى دهد.
53.زن بر مرد خود مسلط مى شود، وکارى راکه مرد نمى خواهد انجام مى دهد، و به شوهر خود خرجى می دهد.
54.مرد، زن وکنیزش را براى زنا کرایه مى دهد و به خوراک و نوشیدنى پستى تن در مى دهد.
55.سوگندهاى به ناحق به نام خدا بسیار مى گردد.
56.قمار آشکار مى گردد.
57.شراب را بدون مانع علناً مى فروشند.
58.زنان مسلمان خود را در اختیارکافران مى گذارند.
59.لهو و لعب آشکار مى گردد وکسى که ازکنار آن عبور مى کند از آن جلوگیرى نمى کند و کسى جرأت جلوگیرى را ندارد.
60.مردم شریف را خوار مى کند، کسى که مردم از تسلط و قدرتش ترس دارند.
61.نزدیک ترین مردم به فرمانروایان کسى است که به دشنامگویى ما خانواده ستایش شود.
62.هرکس ما را دوست دارد، دروغگویش مى دانند و شهادت او را نمى پذیرند.
63.برگفتن حرف زور و ناحق مردم با همدیگر رقابت مى کنند.
64.شنیدن قرآن بر مردم سنگین وگران مى آید ودر عوض، شنیدن سخنان باطل بر مردم آسان است.
65.همسایه، همسایه راگرامى مى دارد از ترس زبانش.
66.حدود خدا تعطیل شده و در آن طبق دلخواه خود عمل مى کنند.
67.مساجد طلاکارى مى شود.
68.راستگوترین مردم پیش آن ها، مفتریان دروغگو مى باشند.
69.شر و سخن چینى آشکار مى گردد.
70.ستمکارى شیوع یافته.
71.غیبت را سخن نمکین مى شمارند و مردم همدیگر را بدان مژده مى دهند.
72.براى غیر خدا به حج و جهاد مى روند.
73.سلطان به خاطرکافر، مؤمن را خوار مى کند.
74.خرابى و ویرانى بیش از عمرانى و آبادى است.
75.زندگى مرد ازکم فروشى اداره مى شود.
76.خونریزى را آسان مى شمارند.
77.مرد براى غرض دنیایى ریاست مى طلبد و خود را به بدزبانى مشهور مى سازد تا از او بترسند وکارها را به او واگذارکنند.
78.نماز را سبک مى شمارند.
79.مرد مال بسیار دارد، ولى از وقتى که آن را پیدا کرده زکات آن را نپرداخته است.
80.قبر مرده ها را مى شکافند و آن ها را مى آزارند وکفن هاى شان را مى فروشند.
81.آشوب بسیار مى شود.
82.مرد روز خود را به نشئه شراب به شب مى برد و شب را به مستى صبح مى کند.
83.با حیوانات عمل زشت انجام مى دهند.
84.حیوانات همدیگر را مى درند.
85.مرد به مصلى مى رود، ولى چون بر مى گردد جامه در تن ندارد.
( ) پیام از منتظران مهدی |
سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که: واثق شو به الطاف خداوندی
گفتند: چهل شب حیاط خانه ات را آب و جارو کن، شب چهلمین، خضر خواهد آمد. چهل سال خانه ام را رُفتم و روبیدم و خضر نیامد. زیرا فراموش کرده بودم حیاط خلوت دلم را جارو کنم.
گفتند: چله نشینی کن. چهل شب خودت باش و خدا و خلوت. شب چهلمین بر بام آسمان خواهی رفت. و من چهل سال از چله ی بزرگ زمستان تا چله ی کوچک تابستان را به چله نشستم، اما هرگز بلندی را بوی نبردم زیرا از یاد برده بودم که خود را به چهلستان دنیا زنجیر کرده ام.
گفتند: دلت پرنیان بهشتی است. خدا عشق را در آن پیچیده. پرنیان دلت را باز کن تا بوی بهشت در زمین پراکنده شود. چنین کردم و تازه دانستم بی آن که باخبر باشم، شیطان از دلم چهل تکه ای برای خود دوخته است.
به اینجا که می رسم، ناامید می شوم، آن قدر که میخواهم همه ی سرازیری جهنم را یکریز بدوم. اما فرشته ای دستم را می گیرد و می گوید: هنوز فرصت هست، به آسمان نگاه کن. خدا چلچراغی از آسمان آویخته است که هر چراغش دلی است. دلت را روشن کن تا چلچراغ خدا را بیفروزی. فرشته شمعی به من می دهد و میرود.
راستی امشب به آسمان نگاه کن، ببین چقدر دل در چلچراغ خدا روشن است!
( ) پیام از منتظران مهدی |
باش یک ساعت خدا را ، تا خدا را با تو بینم
تا تو را دیدم مها ، نی کافرستم ، نی مسلمان
زلف رویت ، کرده فارغ ، از خیال ان و اینم
ای بهشتی روی! اندر دوزخ هجرت بسوزم
بی تو گر خاطر کشد ، بر جانب خلد برینم
اسمان شب ها ،به ماه خویش نازد ، او نداند
تا سحر گه،خفته با یک اسمان مه ،در زمینم
در یمین و در یسارم،مطرب و ساقی نشسته
زین سبب افتان ز مستی،بر یسار و بر یمینم
زیر لب گوید ، به هنگام نگه کردن به عاشق
عشوه ها باید خرید از نرگس سحر افرینم
ان کمان ابرو غزال ، اندر کمند کس نیفتد
من بدین اندیشه ای صیاد ، عمری در کمینم
گاه گاهی ، با نگاهی ، گر نوازی جور نبود
مستحقم،زانکه صاحب خرمنی،من خوشه چینم
ای نسیم کوی جانان،برسر خاکم گذر کن
اب چشم اشک بارم ، بین و اه اتشینم
( ) پیام از منتظران مهدی |
در آغوش خدا......
هر ساله با نزدیک شدن ایام اعتکاف ، دلت خدایی می شود و بهانه می گیرد. در خلوتی می نشینی و به گذشته می اندیشی. گذشته ای که در سراشیبی دلهره ها رها بودی و هر بار با چنگ زدن به ریسمان محکم الهی توانستی از شر شیطان در امان بمانی.
اما در مسیر زندگی چند باری به بیراهه رفته ای و شیطان تو را از مسیر صراط مستقیم منحرف نموده است. با دیدن نافرمانی های گذشته ات شرمنده می شوی ، دلت می شکند ، افسوس می خوری که چگونه تسلیم شیطان شدی و او توانست گوهر بندگی ات را مکدر کند. احساس می کنی دلبستگی های دنیا دارد خفه ات می کند، دلت می خواهد بروی تا با خود گوهرهای اشک را به درگاه خداوندی هدیه ببری ، اشک هایی که از چشمه های نهان خانه دلت سرچشمه گرفته است و بر گونه هایت جاری گشته است.زبانت یا رب یا رب بگوید و چشمانت بگریند. باید برخیزی تا با اعتکاف ، از علایق و آرزوهای دنیوی آزاد گردی.
اعتکاف
لحظه ایست برای اندیشیدن و شناخت خود و خدا. فرصتی است برای انس و مناجات و دعا و هدیه ای است آسمانی برای خلاصی از شر گناه و ریا.
روزهایی در خلوت خویش با خود بودن و به یاد خدا زیستن. این پیام اعتکاف است.
اعتکاف
گشت و گذاری است در کوچه پس کوچه های درون و گشتن در دنیای « تو در تو »ی دل و شناختن خود و مجاهده با نفس و انس با معبود.
بریدن از غیر و پیوستن به دوست، پیام دیگری است از اعتکاف.
اعتکاف
هجرتی درونی برای سیر در باطن است و مروری بر نفسانیات خویش ، تا گام تهذیب برداریم و کام بندگی برگیریم.
اعتکاف
تمرینی است سه روزه با « قیام» و «صیام» تا یک عمر در معبد نیاز و سجده گاه راز و نیاز ، معتکف حریم بندگی باشیم.
درسی از سه روز برای همه عمر ، این هم پیام دیگر آن.
« رجب » ماه نماز و نیایش است و .... اعتکاف ، چله نشینی در خلوت ناز و خواهش.
ایام اعتکاف اهل عبادت را « عید حضور » است و اهل غفلت را روزنه ای به سوی نور.
خواندن و شنیدن کجا ؟
دیدن و چشیدن کجا ؟
درک حضور و لمس محضر دوست پیام دیگر اعتتکاف.
التماس دعا
کپی برداری از این مطلب با ذکر منبع مجاز می باشد.
( ) پیام از منتظران مهدی |
شکوه ظهور تو هنوز پرچم توفیق بر نیفراشته است و خورشید جمالت هنوز دیباى زرین خود را بر زمستان جان ما نگسترده است، اما مهتاب انتظار در شب هاى غیبت سوسو زنان چراغ دل هاى ماست.
نام تو حلاوت هر صبح جمعه است و حدیث تو ندبه آدینهها. دیگر از خشم روزگار به مادر نمىگریزم و در نامهربانی هاى دوران، پدر را فریاد نمىکشم؛ دیگر رنج خار مرا به رنگ گل نمىکشاند؛ دیگر باغ خیالم آبستن غنچههاى آرزو نیستند؛ دیگر هر کسى را محرم گریستن هاى کودکانهام نمىکنم.
حکایت حضور، براى من یادآور صبحى است که از خواب سیاهى برخاستم و بهانه پدر گرفتم. من همیشه سرماى غم را میان گرمى دست هاى پدرم گم مىکردم. کاشکى کلمات من بى صدا بودند؛ کاشکى نوشتن نمىدانستم و فقط با تو حرف مىزدم؛ کاشکى تیغ غیرت، عروس نام تو را از میان لشکر نامحرمان الفاظ باز مىگرفت و در سراپرده دل مىنشاند؛ کاشکى دلدادگان تو مرا هم با خود مىبردند؛ کاشکى من جز هجر و وصال، غم و شادى نداشتم!
مىگویند: چشم هایى هست که تو را مىبینند؛ دل هایى هست که تو را مىپرستند؛ پاهایى هست که با یاد تو دست افشاناند؛ دست هایى هست که بر مهر تو پاى مىفشارند.
مىگویند: تو از همه پدرها مهربان ترى، مىگویند هر اشکى از چشم یتیمى جدا مىشود بر دامان مهر تو مىریزد.
مىگویند ... مىگویند تو نیز گریانى!
اى باغ آرزوهاى من! مرا ببخش که آداب نجوا نمىدانم.
مرا ببخش که در پرده خیالم، رشته کلمات، سر رشته خود را از کف دادهاند و نه از این رشته سر مىتابند و نه سر رشته را مىیابند.
عمرى است که اشک هایم را در کوره حسرت ها انباشتهام و انتظار جمعهاى را مىکشم که جویبار ظهورت از پشت کوههاى غیبت سرازیر شود، تا آن کوره و آن حسرت ها را به آن دریا بریزم و سبکبار تن خستهام را در زلال آن بشویم.
اى همه آروزهایم!
من اگر مشتى گناه و شقاوتم، دلم را چه مىکنى؟
با چشم هایم که یک دریا گریسته است چه مىکنى؟
با سینهام که شرحه شرحه فراق است چه خواهى کرد؟
از ندبههاى من که در هر صبح غیبت، از آسمان دل تنگی هایم فرود آمدهاند، چگونه خواهى گذشت؟
مىدانم که تو نیز با گریه عقد برادرى بستهاى و حرمت آن را نیکو پاس مىدارى.
مىدانم که تو زبان ندبه را بیشتر از هر زبان دیگرى دوست مىدارى. مىدانم که تو جمعهها را خوب مىشناسى و هر عصر آدینه خود در گوشهاى اشک مىریزى.
اى همه دردهایم! از تو درمان نمىخواهم که درد، تنها سرمایه من در این آشفته بازار دنیاست.
تنها اجابتى که انتظار آن را مىکشم جماعت نالههاست؛ تنها آرزویى که منت پذیر آنم، خاموشى هر صدایى جز ندای « یا مهدى» است.
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مِهر |
آن مِهر بر که افکنم، آن دل کجا برم؟ |
( ) پیام از منتظران مهدی |
موعودا! دیرهنگامى است که چشمان انتظار به راهت دوخته و جان و دل به شرارههاى اشتیاقت، سوختهایم .
باغ آرزوها به شوق بهار روى تو خزان ها را مىشمارد و چکامههاى خونین شقایق را مىنگارد؛
نرگس ها داغ هجر تو بر سینه دارند؛
عروسان چمن جز به مژده جمال دلارایت سر ز حجله عیش برنیارند؛
اى دستت دست کردگار!
معراج نشینى بگذار از پرده غیبت به درآى و رخسار محمدى بنمای؛
که خیل منتظران در فرودست وعیدهاى دنیایى، چشم بر بلنداى وعده دیدار تو دارند.
اى گوشوار عرش الهى! آرمان انتظار را به کوله بار صبر و یقین، بر دوش مىکشیم و به ترنم آواى ظهور سرخوشیم؛ هر صبح و مساء، یاد طلوع تو را در سینه مىپرورانیم و پرتو چهره تو را در دیده نقش مىزنیم.
اى امید بى پناهان، بیا ... بیا .
از ثرى تا به ثریا، دل هاى بى قراران ، شیداى یک نگاهت .
از سوى تا ماسوى جان هاى بى پناهان، نثار قدم هایت .
بیا و روزه داران غیبت را به افطار فرج بنشان و قضاى عهد انتظار را دستى برافشان
( ) پیام از منتظران مهدی |
کل قدوم سبز : 222143
قدوم سبز امروز : 2
قدوم سبز دیروز : 4
پیوندهای روزانه
فهرست موضوعی یادداشت ها مناجات[28] . مهدویت[24] . دل نوشته[23] . گوناگون[22] . آیت الله بهجت . رهپویان شهیدان سالگرد . سالگرد یادبود شهدای رهپویان وصال شیراز .
مطالب بایگانی شده
این قافله عمر عجب می گذرد
قدیمیا
پاییز 1386
تابستان 1386
آرشیو
موضوعات وبلاگ من
درباره من
اشتراک در خبرنامه
لینک دوستان من
آقاشیر
دنیای من پر از عکس و حرف نگفته
یادداشتهای من
حرم دل
دوزخیان زمین
مکتب خانه
زیر خیمه
خلوت تنهایی
اوریا
جوان ایرانی
نـو ر و ز
کلبه احزان
علقمه
هر کی به هر جا رسید با دلش رسید
لوگوی دوستان من