از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد !
گر چه (آدم) زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب ،
گشت و گشتادامه مطلب...
( ) پیام از منتظران مهدی |
وقت جان کندن من بود ، نمی دانستم............. تیغ بر گردن من بود، نمی دانستم
گفتم از سوزش عشق است اگر می میرم.... خنجری بر تن من بود ، نمی دانستم
ساقی ام قاتل من بود نمی فهمیدم............... میکده مدفن من بود، نمی دانستم
آن چه در حجم پراز درد گلویم پژمرد............. آخرین شیون من بود، نمی دانستم
تا نمردم بگذارید که فریاد کنم............... دوست هم دشمن من بود، نمی دانستم
از همان خنده که معنای عطوفت می داد....... نیتش کشتن من بود، نمی دانستم
آن چه من بارقه ی عاطفه پنداشتمش........... آتش خرمن من بود، نمی دانستم
لحظه ی وصل من و دوست ، خدا می داند... وقت جان کندن من بود، نمی دانستم
( ) پیام از منتظران مهدی |
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب؟
جان و دل از عاشقان میخواستند
جان و دل را میسپارم روز و شب
تا نیابم آن چه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گه تارم روز و شب
میزنی تو زخمه و بر میرود
تا به گردون زیر و زارم روز و شب
ساقیی کردی بشر را چل صبوح
ز آن خمیر اندر خمارم روز و شب
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب
میکشم مستانه بارت بیخبر
همچو اشتر زیر بارم روز و شب
تا نگشایی به قندت روزهام
تا قیامت روزه دارم روز و شب
چون ز خوان فضل روزه بشکنم
عید باشد روزگارم روز و شب
جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم، انتظارم روز و شب
تا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو عیدوارم روز و شب
ز آن شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را میشمارم روز و شب
بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشک بارم روز و شب
( ) پیام از منتظران مهدی |
دل را ز بیخودى سر از خود رمیدن است
جان را هواى از قفس تن پریدن است
از بیم مرگ نیست که سر دادهام فغان
بانگ جرس ز شوق به منزل رسیدن است
دستم نمىرسد که دل از سینه بر کنم
بارى علاج شوق، گریبان دریدن است
شامم سیهتر است ز گیسوى سرکشت
خورشید من برآى که وقت دمیدن است
سوى تو اى خلاصه گلزار زندگى
مرغ نگه در آرزوى پر کشیدن است
بگرفته آب و رنگ ز فیض حضور تو
هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است
با اهل درد شرح غم خود نمىکنم
تقدیر قصه دل من ناشنیدن است
آن را که لب به جام هوس گشت آشنا
روزى «امین» سزا لب حسرت گزیدن است
( ) پیام از منتظران مهدی |
الهی! دلی ده که در شکر تو جان بازیم و جانی ده که کار آن جهان سازیم:
الهی! دانایی ده که از راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم.
الهی! دستم گیر که دست آویز ندارم و عذرم بپذیر که پای گریز ندارم.
الهی! نگاهدار تا پشیمان نشویم و به راه آر که سرگردان نشویم.
الهی! تو بساز که دیگران ندانند و تو نواز که دیگران نتوانند.
بگشای دری که در گشاینده تویی بنمای رهی که ره نماینده تویی
من دست به هیچ دستگیری ندهم کایشان همه فانیاند و پاینده تویی
الهی! اگر یک بار بگویی بنده من، از عرش بگذرد خنده من. ادامه مطلب...
( ) پیام از منتظران مهدی |
کل قدوم سبز : 222195
قدوم سبز امروز : 29
قدوم سبز دیروز : 10
پیوندهای روزانه
فهرست موضوعی یادداشت ها مناجات[28] . مهدویت[24] . دل نوشته[23] . گوناگون[22] . آیت الله بهجت . رهپویان شهیدان سالگرد . سالگرد یادبود شهدای رهپویان وصال شیراز .
مطالب بایگانی شده
این قافله عمر عجب می گذرد
قدیمیا
پاییز 1386
تابستان 1386
آرشیو
موضوعات وبلاگ من
درباره من
اشتراک در خبرنامه
لینک دوستان من
آقاشیر
دنیای من پر از عکس و حرف نگفته
یادداشتهای من
حرم دل
دوزخیان زمین
مکتب خانه
زیر خیمه
خلوت تنهایی
اوریا
جوان ایرانی
نـو ر و ز
کلبه احزان
علقمه
هر کی به هر جا رسید با دلش رسید
لوگوی دوستان من